آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
عشق و باز هم عشق عشق و احساس هه در قلب من است آن روز باران می بارید ... نظرات شما عزیزان:
دیرگاهیست
بالهایمان را آویخته ایم به جالباسی عادت کرده ایم به زمین زمین جای گرم و نرمیست چه خیال اگر چشمهایمان را خواب چه خیال اگر دلهایمان را آب برده است!
دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته
که دور تا دور زندگی را گرفته اند نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد کاش این دیوارها پنجره داشت کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم همیشه دلم می خواست روی این دیوار سوراخی درست کنم حتی به قدر یک سر سوزن،برای رد شدن نور، برای عبور عطر و نسیم...... من گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار! مثل یک بچه بازیگوش به امید آن که شاید در آن خانه باز شود گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار آن طرف حیاط خانه ی خداست! و آن وقت هی در می زنم، در می زنم، و می گویم : " دلم افتاده توی حیاط شما. می شود آن را پس بدهید...؟" کسی جوابم را نمی دهد کسی در را به رویم باز نمی کند اما همیشه ، دستی ، دلم را می اندازم آن طرف دیوار همین، و من این بازی را دوست دارم آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند تا دیگر دلم را پس ندهند تا در را باز کنند و بگویند: بیا خودت دلت را بردار و برو آن وقت من می روم
![]() ![]() |